تلنگر

ساخت وبلاگ
ارزش دوبار خواندن هم دارد... ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.  پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.  بابام می گفت:  نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.  دستم چرب بود، شوهرم در ر تلنگر...
ما را در سایت تلنگر دنبال می کنید

برچسب : حسرت,حسرت جام,حسرت خوردن,حسرت محمد اصفهانی,حسرت به انگلیسی,حسرت قمیشی,حسرت دیدار,حسرت پرواز ابی,حسرت اصفهانی,حسرت روزهای خوش کودکی, نویسنده : abdoa بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 23:44